وسط مطالعه وبلاگ بانوچه  جان بودم که همسر زنگ زد و گفت برای ساعت هشت برادر و پسرش میان خونمون

دیگه مث تیر از کمان صندلی پریدم

اول از همه ظرفای ناهار رو شستم گاز رو تمیز کردم

برنج خیس کردم

عدس گذاشتم بپزه و بعدم خونه رو مرتب کردم و جارو کشیدم

وسط جارو کشی عمه خانوم اومد خونمون و با پاشا مشغول بازی شد(بدو بدو :|  )

بعدش رفت و لباسا و کیفش رو روی دسته ی مبل جا گذاشت :/

وقتی من خونه رو مرتب کردم ینی نباید چیزی روی مبل و میز باشه خب

خونه رو که جارو کشیدم ساعت هشت بود

سرنماز مغرب بودم که برادرشوهر و پسرش رسیدن

درو باز کردم اومدن داخل و جانمازمو جمع کردم

چای دم کردم میوه شستم و به همسری زنگ زدم گفت توی راهم دارم میام

همسری که اومد مهمونی خودمونی تر شد و کلی حرف زدیم

من کلا دوتا برادرشوهر دارم و هرکدوم یدونه از بچه هاشون پسره

و من با هردوشون خیلی رابطه م خوبه و اونا منو مث همسری راز دارخودشون میدونن

قرار شد ی سب بیاد خونمون و باهم فیلم ترسناک ببینیم

شام عدس پلو با گوشت چرخ کرده و کشمش پختم و بسی خوشمزه شد

برادرهمسری با اینکه شبا پلو نمیخوره دوبار بشقابشو پر کرد و خورد

کلا این برادرهمسری دست پخت منو دوست داره:دی

بعد رفتنشون نشستم پای سیستم و ادامه وبلاگ بانوچه رو خوندم

همسری و عمه خانوم رفتن بیرون ی کار بانگی انجام بدن برگردن

چند دقیقه بعد که زنگ در رو زدن تازه متوجه پاشا شدم

همونطور که داشته با میز عسلی بازی میکرده روی میز خوابش برده بود

کلی ازش عکی و فیلم گرفتم

ولی چون پی پی کرده بود وباید پوشکش رو عوض میکردم و باد خوردن خصوصی ایشون بیدارشون کرد

 

 

همسری صدام کرده میگه ماساژمیدی پامو

میگم نه

میگه خب فقط لگد کن

دراز کشیده و پاشا سریع کنار باباش درازکشیده که اونم ماساژبدم

 

بعد لگد مال کردن همسری ،همسری پاشارو ماساژمیداد و اون غش غش میخندید

همسری میگ عفت اینو ببین

پاشا سریع برگشت منو نگاه کرد

همسری بهش میگه مگه تومیدونی عفت کیه؟

میگه مامان

من میگم علی کیه با انگشت به همسری اشاره میکنه

میگم پاشا کیه؟

به خودش اشاره میکنه

میگم عزت کیه؟

میگه عمه

میگم هادی کیه؟

میگه عمو

حسن و حسین رو هم میگه دایی

خداییش این مثلا نمیتونه حرف بزنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها