نمیدونم چرا تولد گرفتن برای پاشا ایتهمه برای من دردسر و پشت سرم حرف درست میکنه

پارسال که میخواستیم تولد بگیریم خیلی تحت فشار مالی بودیم و به اصرار خانواده م و خب دل خودم و همسری به زور ی تولد گرفتیم

موقع دعوت مهمانها،همسری گفت مامانمم خبر کن

گفتم خب اون بنده خدا چجوری بیاد

گفت خب داداشمم دعوت کن

گفتم خب ما امکانات پذیرایی مهمون رو نداریم

گفت خب یجوری بگو که نیان

گفتم ینی چی آخه مگه مریضم که ملت رو سرکار بزارم

 

از قضا زنگ زدم و یادم نیست چی گفتم ولی جاری بعدا بهم گفت که من گفتم مهمونی ساعت 4-7 عصره

و خب بهش برخورده و گفته من قبل و بعد این ساعت کجا برم و کلی حرف دراومد که عفت جوری دعوتمون نکرده که ما بریم(حقم داشتن واقعا)

ولی خب خودشم دخترش مریض بوده و اصن نمیتونسته بیاد ولی کرم جاری بودنش اینه که نیاد و بهانه ش هم دعوت کردن من باشه

 

امسال که تولد گرفتیم اونم بازم با فشار مالی

که خودم میخوام کیک بپزم و عصرونه فلافل بدیم(الویه کنسل شد)

حالا که مامان هسری رو دعوت کردم و قرار شده شوهر عمه بره دنبالش هوا برفی بارونیه و شوهر عمه گفته نمیرم

و مامان همسری هم لنگ در هوا مونده شهرستان

الانم عمه خانوم اومد پایین میگه مهدی رو دعوت نکردین؟(اونم شهرستانه)

گفتم نه چطور

گفت خب ی دعوت میکردی بهش میگفتی

گفتم من امکان پذیرایی از مهمون شهرستانی رو ندارم چرا الکی دعوت کنم

گفت اونا بچه مدرسه ای دارن میرن

گفتم من جمعه صب دارم پاشا رو میفرستم خونه مامانم که به کارام برسم،اونوقت به مهمونام بگم برین خونه مریم و الهام بعد شب بیاین تولد؟

من میتونم شام و ناهاردرست کنم اخه

بحث رو عوض کرد و گفت به علی بگو ی زنگ به مهدی بزنه ،ظاهرا اونا ی تخت و کمد برای دخترشون خریدن گفته برین بیارین خونتون

 

حالا من که فردا مهمونی دارم تخت و کمد دختر جاری رو کجای دلم بزارم

نه اتاق خوابم خالیه نه گوشه ی پذیراییم جا هست که بزارم

اینهمه پله هم کی میخواد اونارو ببره بالا؟

 

امان از این اعصاب خوردی ها

اَه


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها