بی پناه شدم که دوباره سراز وبلاگم دراوردم

 

توخونه ی خودم غریبم

 

تو خونه ی خودم اختیار بچه م رو ندارم

 

یک کلمه حرف بزنم تز سمت همسر متهم میشم به نامهربون بودن

 

به بد بودن

 

دلم یه گوش میخواد که باهاش حرف بزنم بدپن اینکه قضاوت بشم

 

بدون اینکه دنبال مقصر بگردن

 

بدون اینکه بهم بگن تو فقط باید از اون خونه بری

 

دلم گریه میخواد

 

دلم دادکشیدن میخواد

 

حتی گاهی دلم میخواد بزارم برم، برم و به هیچکی نگم کجام

 

میدونم نیاز به مشاور دارم

 

ولی امکان رفتن ندارم

 

کاش یکی بود که فقط‌خودمو کمک میکرد

 

زندگی مو خودم بعدش میتونم نجات بدم

 

دعاکنید ازاین خونه برم

 

فقط دعاکنید

 

به خدا اگه یک درصد احتمال میدادم قراره شرایطم اینجوری بشه نمیومدم

 

دلم به دربدری همسرم سوخت،به بی پولیش رحمم اومد

 

چاره ای ندیدم

 

و الان

پشیمونم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها